امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 33 سال و 3 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

امیرعلی نفس مامانو بابایی

دومین افطاری امیرعلی جونی

اولین افطاری رو خونه مامان جون اینا مهمون بودبم که فرصت نشد بنویسم و دومین افطاری چهارشنبه 25/4/1393 خونه عمو اسفندیار اینا مهمون بودیم نفس یکم بد خواب شده بودو گریه میکرد با عجله حاضر شدیمو را افتادیم یکمم دیر کرده بودیم ت سوار ماشین شدیم نفس آروم شد ماشین سواریو بیرون رفتنو دوس داره عزیزم تو راه یکم بازی کردو شیطونی تا خوابش برد تا برسیم خونشون خواب بود تا رسیدیمو گداشتمش زمین بیدار شدو شروع کرد شیطونی کردن پسرعموهاشم جمع شده بودن دورشو باهاش بازی میکردن نفسم با شیرین کاریاش همورو میخندوند از بس که با نمکو خوردنیو نازی پسمل مامان امروزم که میشه 2شنبه 30/4/1393 مهمون خونه عمو شهریار اینا هستیم و الانم پسملی خوابه و داره استراحت میکنه تا ر...
30 تير 1393

جلفا با امیرعلی وبابایی

2شنبه بود که یهویی تصمیم گرفتیم فردا بریم جلفا شبش عمو شهریار اینا اینجا بودن شب دیر وقت خوابیدیمو قرار شد صبح زود رابیافتیم عسلی مامانم که اون شب قشنگ خوابید تا مامانیش خوب استراحت کنه فردا خسته نباشه،صبح بعداز صبحانه وسایلارو حاضر کردیمو تقریبا 30/9 را افتادیم منو بابایی و امیرعلی جون و زن عمو و پسرعمو عقب نشستیم، عمو شهریار رانندگی میکردو مامان ثوری هم جلو نشسته بود،بعده یکی 2ساعت رسیدیم نفس هم همه راهو خواب بود،اولش رفتیم بازار روس ها مامانی یه عینک آفتابی خرید بعدش نفس شروع کرد به گریه کردن و اذیت دادن آخه گرما زده شده بود منو بابایی بردیمش تو ماشین یکم کولرو باز کردیم حالش بهتر شد قشنک نتونستیم بازارو بگردیم خلاصه بقیه هم اوم...
25 تير 1393

4ماهگی عقشممممممممممم

پسر گلم امروز 4ماهگیشو تموم کردو رفت تو 5ماهگی،عسلی مامان واس خودش مردی شده ها،عسلی مامان دیشب یکم بد خواب شده بود نمیدونم چرا شاید میدونست صبح قراره بهش واکسن بزنن،عزیز دل صبح ساعت 8بیدار شدو دورو بره 11 رفتیم خانه بهداشت تو 17شهریور،فندوق مامان فقط موقع واکسن زدن گریه کرد بعدش اصلا بی قراری نکرد آفلین به تو شیر مرد مامانی،قوبونش برم الاهیییییییییییی چقدر نازی تو عسلی مامان اینم عکس از امروز بعد از اومدن به خونه،پسرم  قوی ها من میترسیدم مثه واکسن 2ماهگیش  اذیت کنه و بی قراری کنه اما پسمل خوبی بود امروز فداش شم الاهیییی ...
22 تير 1393

بدون عنوان

امروز 21/4/1393آخرین روز از 3ماهگی عسلی مامانه،فردا میره تو 4ماهگیش و قرار بریم خانه بهداشت و واکسن 4ماهگیشو بزنیم،از آخرین باری که یادم میاد واکسن زدیم واکسن 3ماهگی بود که خیلی اذیت شد بچم درد داشت نمیدونم واکسن 4ماهگی هم اونقدر درد داره یا نه ولی پسرم انقدر مرد شده که تحمل کنه پسرم بزرگ شد 4ماهه شد انگار همین دیروز بود که منتظر بدنیا اودنش بودیم،بلاخره اومد و چراغ خونمون شد،الانم روز به روز داره بزرگترو شیرین تر میشه بعضی وقتا انقدر محکم بغلش میکنمو فشارش میدم که دادش در میاد یعنی گریه شو در میارم دوس ندارم گریه کنه ها ااما چیکار کنم نمیتونم خودمو کنترل کنم آخه فندقی مامان خیلی خوردنیو بغلی شده قربونش برم الهییییییییییییییییییییی ...
21 تير 1393

بدون عنوان

امیرعلی جون بغل امیرحسین جون پسر عمو شهریارش مامانی من خوشگلممممممممممممممم؟ نی نی متفکر من نی نی نگران من قربونش برم الهییییییییییییی این چیه دیکه؟میشه خوردش،من دلم میخواد بخورمش آخه الان میخورمت این که خوردنی نیست من میخوام بخورمشششششش وااااا مامانی چرا همچین میکنی آخه بسه دا عکس گرفتن نی نی خوشحال من وای مامانی چرا منو انداختی وسط اینا من میترسم منو میخورناااااا چقدر بهت میاد عسلم ...
7 تير 1393

خدا

دانا خداي مهربان اندر زمين و آسمان هر چيز يا هرگونه كار باشد به پيشش آشكار هركس بگويد حرف زشت جايش نباشد در بهشت آهسته گويي يا بلند داند خداي ارجمند هر روز و شب نامش بخوان منما خدا دور از زبان يزدان هميشه يار تو خشنود باد از كار تو           ...
2 تير 1393

لالایی

  لالايي ماه و مهتابه لالايي مونس خوابه لالايي قصه ي گل هاس پر از آفتاب پر از آبه لالايي رسم و آيينه لالايي شعر شيرينه روون و صاف و ساده زلال مثل آيينه لالايي گرمي خونه لالايي قوت جونه لالايي ميگه:يک شب هم کسي تنها نمي مونه لالايي آسمون داره گل و رنگين کمون داره توي چشمون درويشش نگاهي مهربون داره لالايي هاي ما ماهه بدون ناله و آهه بخون لالايي و خوش باش که عمر غصه کوتاهه         ...
2 تير 1393